صبح ۱۶ شعبان، تا رسیدم شرکت و نشستم پشت کامپیوتر، اتفاق عجیبی مثل یک صاعقه منو تکان داد، داییم توی چت متن زیر را برام فرستاد، خودتون بخونید :
همیشه و هر سال همینطور است…
۱۴ شعبان که می شود, دلت برایش تنگ می شود و یادت
می آید که برایش هیچ کاری نکردهای.
تصمیم میگیری کاری برایش بکنی, از فردا
صبح, وقتی در حیاط را بستی, توی کوچه به او سلام کنی و شبها توی حیاط با او حرف
بزنی, ظهر برایش دعا کنی و….
همیشه و هر سال همینطور است
… و حالا ۱۶
شعبان شده است، روز از نو, روزی از نو
صبح زود میدوی که به جلسه ات دیر نرسی و
طی روز دعا دعا می کنی که رئیس طرحت را قبول کند و کارهایت جفت و جور باشد
…
وشب دوباره خسته و هلاک, پلکهایت را می برد این خواب …
انگار , تنها ۱۴ شعبان
تقویم هاست که به تو می گویند :
هیچ کاری برایش نکردی.
به یازده خم می
گر که دست ما نرسید
بده پیاله که یک خم هنوز سر بسته است